امروز تکان خوردی و من از روی دامنم دیدمت. ضربه زدی یا در جایت غلت خوردی. داشتی پیامی میرساندی یا فقط بازیگوشی میکردی. بودنت از پوستم گذشت از پارچهی نخی پیراهنم عبور کرد و شبیه یك برآمدگی کوتاه مدت روی شکم ظاهر شد. دست کشیدم روی شکمم و بعد باز پاسخی دیگر. بعد دیگر دست نکشیدم و تو چند ضربهي ديگر زدي و من بازي را ادامه ندادم. آخر آن جا چه ميكني؟ وسط ناف هم شد جا؟ اولین بار که دیدم زیر نافم پناه گرفتهای شب بود و حسابی بیخواب شدم. حس كردم داري چاه حفر ميكني. چه ميكردي؟ خودت را همانجا جمع كرده و لوله شده بودي؟ يا داشتي گودال درست ميكردي توي دلم؟ امروز صبح هم اولين ضربهاي كه چشم هم ببيند و باور كند را از همان زير ناف زدي. نقطهاي عجيب در بدن آدميزاد كه با آن وصل ميشود به موجودي ديگر. جهاني ديگر. و تغذيه ميشود. ناف هر آدمي آن سوراخي ست كه گرگينهها و خونآشامها توی گردن درست میکنند و خون میمکند. تو با آن دکمهی اسرارآمیز به من پیوند خوردهای. اپها میگویند حالا اینقدر بزرگ شدهای که مینیاتور یک آدم باشی و بتوانی همه چیز را حس کنی. از آن عالم هپروتی خودت داری دور میشوی. آن دنیایی که با جنین کوچولوهای دیگر در ارتباطی و با هم پیام مخابره میكنيد دارد كمرنگتر ميشود. تا چهار ماه ديگر آن را حتي به ياد نخواهي آورد. در عوضش اين روزها من دارم پیروز میشوم. یادت است که چطور سه ماه اول من را دگرگون کردی؟ حالا بازی دارد شکل برابری به خود میگیرد. من حواست را پرت میکنم. تارهاي صوتيات زميني شدهاند و گوش تیز کردهاي براي شنيدن صداي من. براي حدس زدن حركاتم و چيزهايي كه لمس ميکنم یا میبینم. چیزهایی که میخورم روی چشایی تو اثر دارند و همهی هوش و حواست را دادهای که دنیا چه تأثیری روی من میگذارد و آن تأثیرات چه اثری روی تو دارند. مقلد کوچولوی من. از وقتی آمدهای توی دلم من سعی کردهام دنیا را میوت کنم. بگذارم روی دکمهی بیصدا. من از هر هیجان بیهوده و مخربی کاستهام. از هر ناراحتی و اضطراب روزمرهای که میشناختم دور شدهام برای اینکه تو برداشت بدی از این دنیا نکنی. وقتی بیایی خودت به اندازه کافی خواهی دید.
پایان هر نوشتهام يك اميدواري ست. امروز اميدوارم من را بابت اينكه خواستم بيايي شماتت نكني. اميدوارم زندگي را دوست داشته باشي و مثل نيل زندگيبخش و شفا دهنده باشي. اميدوارم عليرغم چيزهايي كه من سعي دارم از تو پنهان کنم. کاری که دنیا هرگر نخواهد کرد. پذیرنده و جنگجو باشی. بچهی قشنگم.
حس میكنم كم كم مادري دارد در من شروع ميشود.
برچسبها: زادن