میز آرایشم بغل پنجره است، رو به روی ساختمانی سیمانی، فرسوده با ترکهای بسیار روی دیوارهایش که خوابگاه دخترانه است. پردهی حریر زرشکی رنگ اتاقم را معمولا به کناری زدهام که آفتاب بیاید. دوست دارم نور گرم، روی پاهایم وقتی در تخت دراز کشیدهام منشور درست کند. پاهایم اغلب برهنهاند، حتی وقتی یک ماه از شیو کردنشان گذشته باشد. دامن و شلوارک کوتا را ترجیح میدهم. روی تخت، درست مثل همین حالا دراز میکشم. مینویسم و فکر میکنم. من در امنیت بهتر فکر میکنم، شکوفاترم. طرفدار اضطراب و شکستن و فرو ریختن نیستم. طرفدار تنبیه استاد برای رسیدن به یک تولد دیگر در شاگرد نیستم.پا روی پا انداخته در تختم با کتابها، افکار و قصههایم ساعتها میمانم. میگذارم زمین و زمان در اطرافم رنگ عوض کند، آفتاب ربوده شود و غروب خاکستری یا نارنجی از راه برسد. بعد بلند میشوم. موهایم را در آینه شانه میکنم. لباسهایم را در میآورم و تازه میکنم، سینهبندم را عوض میکنم. لخت و عور در آینه خودم را نگاه میکنم. چربیها و خطوطی که روی پوست افتاده اند، رد زخم، رد موهایی که زیادی بلندند، شانههای به جلو خم شدهام، شانههای کوچک و گوشتالوی دردناکم، گردن کوتاه و استخوانهای دندهام را دست میکشم، نیمرخ میشوم، پزشک آینده، دختری در دههی بیست زندگیاش، برایم دست تکان میدهد، طبقهی سوم ایستاده پنحرهی بغل آشپزخانه، ماگ قرمزی توی دستش است. یک جرعه مینوشد و بی هیچ شرمی به آگلی نیکد گرل این طرف خیابان نگاه میکند، برایش دست تکان میدهم. پرده را میکشم و چراغها را روشن میکنم.
برچسبها: من