موقعیت های نابه هنجار خانوادگی، آشوب زدگی و سرگردانی دوران بلوغ، اختلالات و بیماری روانی، بیاخلاق بودن، بدجنسی و سفاهت داشتن در مورد نوع کنشت به یک همنوع، مبتلا بودن به بیماری مادام العمر، سرد یا به جوش بودن و از این دست مسائل به نظر من، با اینکه غیرمعول شمرده میشوند و به حساب نرمال جامعه گذاشته نمی شوند. از آنجایی که انسان هستیم و ابتلا به یکی از آنها، وجهی از انسان بودن ماست. از نظر من چندان محل تفرقه و جدایی و به حاشیه رفتن محسوب نمیشوند. به خصوص در یک رابطهی دوستانه.
اگر بپذیریم، دوستی، محلی برای عریان کردن و در معرض دید قرار دادن خود است. اگر بیشتر از اینکه دیگری عیان شود. این ما هستیم که در برابر دیگری، در این آزمون ممتحن واقع میشویم. پس چگونه است که در بسیاری روابط، نوعی از آرامش و شادی عمیق نهفته و در نوع دیگری همیشه وجهی از خودخوری. مگر این "من" همیشه همان نیست؟.
دوستیهای در راه ماندهی زیادی را دیدهام. طبیعتاً به عنوان یک انسان رفیق باز، یا حداقل به بیان روشنتر. کسی که قدر و قیمت رفاقت با آدمها برایش بهای بالایی دارد و البته که این جور ارزشگذاری شبیه قمار است.
باری، دوستان زیادی بودهاند که از سالهای کودکی با هم ماندهاند و نتوانسته اند هیچ وقت بار سنگین با هم بودن را بگذارند زمین. نمیتوانند بپذیرند که این عکس که با هم در چمنزار بزرگ گرفته اند و دست انداخته اند روی شانهی هم، برای بزرگداشت همان لحظه از زندگیشان بوده، این دسته از آدمها مدام گذشته را با خود می کشانند. دلیلی نمیبینند که وقتی هر دو در مهدکودک از خرس قهوه ای خوششان میآید، چرا نباید در بزرگی هم همینطور باشد. عوض شدن، برای آنها هیچ وقت تعریف نشده، هیچ وقت کسی نگفته که این آدمها را برای فردا نگه ندارید. برای همین امروزند. مثل این اسباب بازیها و این نقاشیهای پر از رنگ و روزی میرسد که دیگر از چهره ی بشاش باب اسفنجی با رفقا جگرت حال نمیآید. دلت میخواد بروی در موزهی رضا عباسی و نگارگری ببینی.
یک نوع دیگر را هم دیده ام که همان اندازه پایش در گل گذشته است، و این همانیست که خاقانی در وصفش میگوید:" چه کردهام که مرا پایمال غم کردی." یا حافظ میسراید:" ما ز یاران چشم یاری داشتیم." به عمری دراز، دوستانی هستند که خنده هایشان برای هم نیشخندهای تلخ است. آدمهایی وابسته، دوستدار، غمخوار و بیزار از یکدیگر. رقم شان هیچ وقت کم نبوده و آسیب هایی که برجا گذاشتهاند درست است که تا به حال آمارگیری نشده، اما به نظرم کم از تجاوز و خشونتهای خانگی ندارند. شاید هم برای همین است که نگاه کردن و پرسش کردن از دوستی برای من جذاب است. فهمیدن اینکه یک انسان در نهان، چه زخم و دل آشوبه ای دارد چه احساس پراکندگی و بی ایمانی دارد. چه حس گند ناایمنی دارد که این را با خودش وارد یک جریان دوستی میکند. و نگاه کردن به اینکه چقدر سخت است از این مرحله رها شدن و نجات دادن خود از دوستی که با این بارِ گران وارد دوستی میشود و به تو فرو میکند. همانطور که گفتم کم شمار نبوده اند و من بیشتر اوقات به عنوان ناظر نگاه کرده ام. چون همیشه مواظب بودهام دایره و حلقهی اطرافیان شامل چه کسانی باشد. اما مگر میشود که از دست آدم در نرود؟...
دوستانی بوده اند که همیشه از آن یکی رنجیدهاند. شکایت کردهاند. اما نتوانستهاند از دوستی بگذرند. شاید چون فکر کردهاند این عمر دراز تحمل کردن یکدیگر بی سبب نبوده است و روزی با شکفتن دوستی واقعی از دل این رنج و مرارتها، فداکاری ها و چشم پوشیها، اجر همهی این سالها داده میشود. ولی دوستی که عبادت کردن نیست، هست؟ دوستی چیست غیر از یاری کردن و همراهی؟
دوستی اخیرا دل من را آزرد. اینجا هم بسیار از آن نوشتم. اگر حرف را بازگو کنم شاید چیز کوچک و بیاهمیتی باشد. چیزی بود که میشد هزار توجیه روانی به آن بست یا اصلا در ردیف مزاح و شوخی گذاشتش. چون همهی این سالها، که دلم میخواست چیزی نبینم که چهره ی این دوستی را خدشهدار کند. اما این بار نتوانستم بگذرم. شب خوابیدم و نگذشت. فردایش با دوست دیگری در موردش حرف زدم و او به من گفت. شبیه یک رابطهی زن و شوهری شده که میرنجی و خودخوری میکنی و فردا روز فراموش میکنی. به سرم زد که با آن دوست حرف بزنم و از او بپرسم چرا اینطور حرف میزند و چه بهره ای از این شوخی جدی های دلآزار دارد. اما فکر کردم خسته ام. عمر این دوستی خیلی طولانی بود. و من حس کردم اگر جواب خیلی سوالات تا به حال داده نشده، هیچ وقت هم داده نخواهد شد. خواستم فراموش کنم و بگذرم. اما فکر کردم تا اینجا در برابر خودم بسیار اهمال کارانه رفتار کرده ام.
شبهای بعدش کابوس دیدم و روزها، با یک یادآوری تلخ بیدار شدم. و اینها انباشته شدند. بیشتر و بیشتر جا گرفتند تا چیزی به جز این تصمیم تلخ برای پایان دادن از آن باقی نماند. در اعماق وجودم احساس کردم چیزی در این رابطه سالها، من را ترسانده، آزار داده و بیدفاعم کرده است. و این چیز فارغ از آن همه احساست خوب و لحظه های حقیقتا ناب شاد بوده است و فارغ از همه ی فراز و نشیب های یک رابطهی دوستانه. فهمیدم که فقدان آن اطمینان و پذیرش در یک رابطهی دوستی، علیرغم تمام حرفها و صحبتهای گاه به گاهی انگیزشانه، در این دوستی به شدت موج میزده است و من این موجها را نمیدیده ام که چطور ممکن است به سیلاب برسند. که از اساس دوستی بدون اینها از شأن میافتد.
بیشتر از یک ماه است که در رنجم و متلاطم. فکرم از کار افتاده و توان دست زدن به هرکاری را از دست داده ام چرا که هنوز در ذهنم او زندگی میکند که همه ی زندگی من را بی مقدار جلوه دهد. و این بیمقدار جلوه دادن را، این متهم شدن به بی اخلاقی را سالها با پوشش های روانی اخلاقی پوشانده بودم.
اما حالا، کمی احساس سبکی میکنم. از آن شتاب و هول گذشته، و برایم بینش جدیدی آورده است. امروز به این نتیجه رسیده ام که دوستی شبیه به این است که عضوی از یک مافیا باشی. اعضای یک مافیا، همیشه با هم خانواده هستند. آنها در دنیای بیرون، هزار جور جرم و جنایت میکنند. استعداد پروردن هر جور شری را دارند. هر کدام به یک جور اختلال و آسیب دچارند. که همه ی اینها مربوط به دنیای بیرون میشود. ولی در درون، وقتی اعضا گرد هم میآیند. چیزی جز همدلی و صمیمیت نیست. کسی حتی به فکرش هم نمیرسد که به اعضای خانواده شک کند. مهم نیست آن فرد چه قدر فاسد باشد و مرزهای بی اخلاقی را در بشریت جا به جا کرده باشد. شک کردن برابر با نابودیست. و برای همین همیشه اعضا برای گرفتن انگشت اتهام جلوی یکدیگر محتاطانه عمل میکنند. دور هم جمع میشوند لباسهای قشنگ شان را می پوشند و دور هم اسپاگتی میخورند و پوکر بازی میکنند و از بیزنس حرف میزنند. هیچ خورده حسابی با هم ندارند در دنیای خانواده. و فکر میکنم که دوستی هم یک چنین شکل و شمایلی دارد. مهم نیست که یک فرد چقدر انسان از هم گسیخته ای ست. چقدر بی چاک و دهان است و چقدر آسیب دیده و چقدر بیماری های روانی لعنتی دارد. هر کس آشغال خودش را در اجتماع خالی می کند و وقتی دو دوست به هم میرسند، حتی اگر دیگرآزار، حتی اگر اجتماع گریز و یا هر چیز دیگری باشند. در دوستی تنها دوست هستند. نیش و بغض شان، را میگذارند پشت رینگ تا همراهی کنند. تا لذت بگیرند و لذت بدهند. رشد کنند و باعث رشد شوند.
آنطور که شاعر "احمد شهنا" میگوید:
دل بستهام از همه عالم به روی دوست
وز هر چه فارغیم، بجز گفتگوی دوست
برچسبها: دوستی