کلمه به کلمه

به خودم گفتم تو حاملگی کن درد با من.........

از مصائب، یکی هم این که مجبوری بالاخره سوار تاکسی شوی، حالا شده یک کورس و دو کورس. خودت را به زور بچپانی توی ردیف سه نفرهی عقب که معلوم نیست بغل دستی ها زن هستند یا مرد که اصلاً فرقی هم نمیکند. همیشه یکی هست که ولنگ و واز نشسته. یا خیلی کج رفته تو صندلی و باسن کج را هم هوا کرده و تو مجبوری همانطور که جمع شدهای توی خودت، تماس مدام با این بدن، یا قسمت مبارک را هم تحمل کنی. نه تنها مذکر و مونثش فرق نمیکند که پیر و جوان هم نمیشناسد. ممکن است طرف پیرزن نحیفی باشد که خوش دارد همینطور الکی خودش را بیندازد روی تو، زن یا دختری باشد که فکر میکند چون با تو همجنس است میتواند راحت لم بدهد رویت. خیلی ممنون خانم جان که فکر میکنی ما خیلی خوشمان میآید که بدنت بچسبد به تنمان، که مورمور و چندشمان بشود از این تماس طولانی و راحت طلبانه... اینجور وقتها، به جز گاهی که با ادا و بعد زبان به طرف میگویم کمی جا باز کند، که فایدهای هم ندارد اغلب، فکر میکنم بد به حال زنان و مردانی مثل من، مایی که همیشه محکومیم توی تاکسی و وسایل نقلیه خودمان را بچلانیم که کوچکتر شویم و برخورد نکنیم با دیگری ها، پسری که کنار یکی از این زنهای ولنگ و باز میافتد که کیف هم گذاشتهاند بغل دستشان آنقدر باید جمع شود توی خودش که زانو درد بگیرد که مبادا مقصر شناخته نشود. دختری مثل من یا گیر مردهای بی در و پیکر میافتد یا گیر زنهایی از همان قماش و کل مسیر کابوسی سر سامآور...

برای اینکه شاید دل خودم را خالی و خنک کنم، آنها را تصور میکنم توی ذهنم که بیرون از اینحا، مثلاً توی خانه شان چه شکلی هستند؟ از این آدمهای بوگندویی که لیوان شان همیشه بو میدهد و دور ظرف هاشان را یک لایه چربی گرفته و پنجره های خانه شان را چرک و غبار و دود گرفته و بلد نیستن عن و گوه خودشان را درست بشویند، از این آدمهای چندش و کثافت و پلشت و شلخته و بیشعور که مثل یک حشرهی موذی و نفرتانگیز از یک سوراخ میزنند بیرون و مزاحم زندگی ات میشوند. همینها، همینها که توی تاکسی به تو میچسبند...


برچسب‌ها: آدمها
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۲/۲۶ساعت 2:20  توسط نجمه خادم  |