کلمه به کلمه

به خودم گفتم تو حاملگی کن درد با من.........

چه هوشی داشته سقراط، وقتی از ندانستن حرف زده است. این کلمه‌ی نمی‌دانم که به دل خیلی ها هول و هراس می‌اندازد که مبادا در مظان کج‌فهمی و اتهام ابله بودن قرار بگیرد، این نمی‌دانم که به زبان آوردنش اینقدر سخت به نظر می رسیده که آدم‌ها یا تحصیل علم کرده اند یا وانمود کرده‌اند تا مجبور نشوند بر زبان بیاورندش. چه قدر راحتی خیال می‌آورد. چقدر کارها را آسان می‌کند، یک جور آرامشی در روانت می‌نشیند بعد از اینکه اعتراف کردی نمی‌دانم و اگر پرسیدند چرا، بگویی اصلاً شما بگویید چرا؟! بار پرسش ها را از دوش خود برداشتن، بار خطاها و پا کج گذاشتن ها را، همه‌ی راه های باطلی که می‌رویم گاهی با همین یک‌ کلمه‌ی ساده، یک‌فعل ساده‌ی نمی‌دانم. قابل فهم و‌ چشم‌پوشی می‌شوند.

اگر نگویم نمی‌دانم مثل این است که در مطب یک روانکاو نشسته باشی، مدام سوال بپرسد و تو خودت را موظف به جواب دادنشان کنی.‌ ولی وقتی می‌گویی نمی‌دانم چرا آن کار را کردم. بارت را سبک کرده‌ای، مردم هم در قبالت بخشنده تر می‌شوند. برای اینکه آدم نادان، خیلی باید موجود مفلوکی باشد که دست از تعقل انسانی برداشته و رفتاری کرده که آنقدری درباره اش مطمئن نیست و چرایی اش را که بپرسی گیج می‌شود. تناقض سقراطی همین است که اگر بدانی آن کار بد را مرتکب نمی‌شوی. ولی مگر می‌شود بدانی؟ حقیقت این است که آدم بیشتر اوقات از کار خودش سر در نمی‌آورد. مسئله‌ی شب و روز و‌ مرگ و وجود تنها‌ چیزهای نیستند که آدم از خودش می‌پرسد و مثل گیر کردن در زهدانی تاریک است که درش قفل شده و راه زادن پیدا نمی‌کند. بیشتر از ‌‌‌‌‌هر چیز دیگری، حتی بیشتر از دیگری، خویشتن آدمی‌ست که خودش را نمی‌فهمد ، احساسات و تمایلاتش می‌توانند آنقدری متلاطم باشند که هر چه در فهمش بکوشد عاجزتر شود

. برای همین چه کلمه‌ای رهایی بخش تر از اقرار کردن به ندانستن است؟! حتی خدایان در برابر این اعتراف خشم‌شان را فرو می‌خورند و به احترام انسانی که می‌داند نمی‌داند، شراب می‌نوشند.


برچسب‌ها: بلند فکر کردن
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۲۰ساعت 3:2  توسط نجمه خادم  |