ـــ خدائیش این دفعه دیگه نوش جانم....تقصیر خودم است....حالا هر دلیل کوفتی ای که داشته باشم مرگ و مرض و غصه و بلاتکلیفی و آوارگی و تنبلی ....هر چی که باشد تقصیر خودم است...بعد از هزار سال پاشده ام اومده ام دانشکده محض یک عدد کلاس بی خود و بی نمک که محض همین خاصیتش ۴ سال است من را منتر خودش کرده....همه اش ۳ واحد ناچیز زبان عمومی ست....یک بار یک مشروطی قلمبه و آبدار را انداخت تو کارنامه ام ....آنهم همه اش محض اینکه فقط ۱۰ جلسه ی بی خود و بی ارزش را پیچونده بودم....و بعدش این ترم هم با به حد نصاب نرسیدنش کلا سیستمم را به روز کرد...بعد از کی ، امروز آروم آروم بلند شدم ....صبحونه خوردم ...یکم غر زدم ...آینه گرفتم دستم ...لباس پوشیدم و تیکول تیکول اومدم که بشینم سر کلاس ....ولی خوب چه می شه کرد؟ ....برگزار نشد....منم می باس زودتر از اینا سر می زدم ....تا شاید می شد فکری به حالش کرد....همین جور واسه خودش به حد نصاب نرسید و حذف شد و همین جور من با اراده ی قوی ام راه افتادم این دانشکده و اون دانشکده....ولی خوب نشد دیگه....همه هم دارن اینجا به ما خدمت می کنن و مشکل از خودم بود که خبر نداشتم و چند روز قبل هم که واسه حذف و اضافه اومده بودم برد رو نیگا ننداخته بودم....نوش جانم....

+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۸ساعت 7:53  توسط نجمه خادم
|