کلمه به کلمه

به خودم گفتم تو حاملگی کن درد با من.........

ــ آدم خواران وقتی مشغول پخت و پز آدم می شدند و وقتی لاشه ی آدمی را می زدند در مغازه هایشان برای فروش ، که، مطمئن بودند در این گوشت خوشمزه و تردی که پیش رویشان است.هیچ اثری از حیات نیست.

فرض کنید ، با یکی از دوستانتان در یک جایی محیط دو نفره ای چیزی نشسته اید و گپ می زنید. و بعد یکهو آبتان با هم توی جوب نمی رود و طرف قاتی می کند و تصمیم می گیرد ترکتان کند.بار و بندیلش را جمع می کند و با شددددت خودش را از اتاق پرت می کند بیرون و محــــکم در اتاق را می بندد،بعد از چند لحظه در را باز می کند و با قیافه ی پادشاهواری توی اتاق سرک می کشد و صاف به جایی که نشسته ای ایستاده ای یا هر چی نگاه می کند و چاک دهنش را باز می کند و به روزترین فحش های آب نکشده ی تمام کهکشان ها را (که احتمالا در همان لحظه ی رفت بر او نازل شده ) حواله ات می کند و باز هم در را طوری می بنددکه کوههای پیرنه در آن سوی دنیا به لرزه در می آیند(انگار!به نظرت!)

معلوم نیست چرا،یعنی من نمی فهممش...گاهی به نظرم می رسد که دیگر هیچ خلائی در جهان وجود ندارد ...چون همهی نقطه های خالی را چیزی به اسم خشونت پرکرده...عصبانی،غیرقابل بخشش،غیرقابل بازگشت،بدون عذر،ثابت،قانونی!...اه قانون! این مفهوم لعنتی ای که مدام مثل یک مرض ناخواسته و بی درمان جلویم قد علم می کند...ولی خشونت....این خشونتی که تاریخ پیدایش و رشد و نموش هم اصلا مهم نیست و چیزی را عوض نمی کند...این مردمی که به کمتر از زار زار مرغای آسمون  رضا نمی دهند...این مثله مثله کردنها پس از به قتل رساندن، اینها آزارم می دهند و مانعم می شوند که دلخوشی ای ،هر چند کوچک،برای خودم دست و پا کنم!...اینکه چرا ما وقتی حال کسی را می گیریم باز برمی گردیم تا مطمئن شویم آیا حسابی و به اندازه ی کافی روزگارش را سیاه کرده ایم یا نه؟ چرا وقتی کسی را ترک می کنیم تازه یادمان می آید که نیش های زیادی می توانستیم به جوارح و روح و روان او تزریق کنیم و در این امر کوتاهی کرده ایم و بر می گردیم تا این قصور را جبران کنیم؟ چرا با به هم ریختگی طرف دلمان خنک نمی شود و حتما باید سیستم مرکزی را از کار بیندازیم؟چرا ما شورش را در می آوریم؟ چرا انسان را می کشیم و بعد به جنازه ی آن سرگرم می شویم؟؟؟


برچسب‌ها: سوگ
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۱۲/۰۳ساعت 19:7  توسط نجمه خادم  |