ـــ جلو درب اصلی ایستاده بودیم خسته و کوفته و کلافه و بی رمق که یهو یه نور مذخرفی از یه ماشین شاسی بلند شروع به تابیدن کرد...یعنی راستش اول فروغ شروع به جیغ کشیدن و اینا کرد بعدا چشم ما اون نور رو رویت فرمود....(حالا خیلی عرفانیش نکنیم...هر چند من همین الان از سر جلسه ی عرفان نظری پاشدم اومدم) ...خلاصه ما وایساده بودیم که یهو دیدیم بعله آقای گلزار داره به ما نگاه می کنه....به جون خودم اول اون به ما نگاه کرد و با اون لب های کالباسی به ما لبخند زد...بعدش ما بهش نگاه کردیم و فروغ جیغ کشید و منم رفتم تو کار بغل دستش و این حرفا و راه بندون شد و اینا....
هیمن که مکاشفه و مشاهده تموم شد و اون نور برنزه از نظرمون غایب شد ...گفتیم اه خاک تو سرمون ملت گری کوپر رو رویت می کنن شانس ما همین گلزار (نقطه چینه)....و بعدش کاملا و کاملا این شهود رو از سرمون بیرون نمودیم و اینا که ....
شبها که می دونید من بی خوابی دارم...ولی خوب اون شب سوای شب های دگر بود...رو تختم دراز کشیده بودم و درس کانت گوش می دادم که چنور اومد ور دستم دراز به دراز افتاد در اومدم بهش که ببین عشق من ! اینجا جای آقای گلزاره....پس چی؟ بی خیال شو و بزن کنار....!!! اونم بعد از اینکه یه فصل حسابی منو نکوهش کرد و گفت خاک تو سرت کنن و این حرفا رو جایی نزنیا و حالمو بهم زدی و این حرفا ....رفتش و من در حالی که داشتم کماکان کانت گوش می دادم مبحث مفاهیم عقل محض...به خواب عمیقی فرو رفتم....: من و بقیه ی بچه مچه ها یه جایی (احتمالا آمریکا )... یعنی رفته بودیم کنسرت گروه نیروانا اونجا و هر آن منتظر بودیم که کرت کوبین و دار ودسته اش بیان رو صحنه که یهو دیدیم باز یه نور شکلاتی خوشکلی تابیدن گرفت .... و آقای گلزار با کت و شلوار رنگ رنگی و پرزرق وبرق با یه بلندگو در دست به همراه آقای رامبد جوان با مینی ژوپ مشکی وارد صحنه شدن (گمونم می خواستن یه مرغ نازی داشتم رو بخونن)...و خوب ملت همه بلند شدن کف و جیغ و غش و چی و چی...و از قرار همه هم کلی خوشحال تر شده بودن که عوض اونا اینا رو می بینن....در همین حین چنور پریشان حال و درب و داغون مضطرب پاشد و رفت آقای رامبد جوان رو گیر آورد (تنهایی ....ولی خوب ما هم بودیم باش) بش گفت : آه ! چرا تغییر جنسیت دادی؟ اگر این کارو نکرده بوید من زنت می شدم....و اونم در جواب گفت : من این کارو کردم که بتونم با محمدرضا!!! ازدواج کنم و اینا.......بعدش از خواب پا شدم...استاده هنوز داشت تو گوشم نقل کانت در می ریخت....و منم کلی ذوق کردم که تو خوابم حال چنور رو گرفتم....
ـــ فروغ نمی دونم به چه حالتی و چه وقتی و اینا....ولی بالاخره خوابید.....اصولا فروغ زیاد می خوابه....و اتفاقا یکی از همون وقتایی که خوب خوابید همون شب رویت بود....اون خوابید و دید که....ما (همه ی بچه مچه ها ) تو یه باغ بزرگ جمعیم و گلزار بیچاره سوار بر همون شاسی بلند دوستش هی می خواد بیاد ــ مث اینکه تو باغ کار داشته!!! ـــ هی می خواسته بیاد کارشو بکنه تو باغ که هی ما ها رو می بینه که عین گرگ گرسنه چشم به راهشیم....تا ما رو می بینه پا رو می زاره رو گاز....و این قضیه صدها هزار بار هی تکرار می شه (گمونم این فروغ چون عشق خوابه حسابی وقت داشته که یه ۶۰۰ هزار باری این قضیه تو خواب هی واسش تکرار شه و هر بار هم مهیج تر ) .... خلاصه همه ی بچه ها کمین کردنشون به بار نمی شینه و فروغ این وسط پیشنهاد می ده که بیاین قایم شین یکی (احتمالا خودش) وقتی گلزار حواسش نیس می پره تو ماشینش و در رو می بنده ....ــ اونم که نمی تونسته طرف رو از ماشین بندازه بیرون ــ فوقش به گلزار مثلا می گن که فقط اومدیم اینجا (تو ماشین ) یه سیگار بکشیم...و بعد یواش یواش....یهو همه یبچه ها حمله می کنن......البته گویا این پیشنهاد تو خواب از حرف اون ور تر نرفت....
* من که فک می کنم خیلی عجیبه که این آقای گلزار وقت داشته تو یه شب تو خواب ۲ نفر بره....به نظرتون یکیش قلابی نبوده؟؟؟؟ احیانا فک نمی کنین این بشر شبی خواب چن صد نفر باس بره؟؟؟؟ طفلک گناهی چیزی نداره؟؟؟ !!!!
*** به نظر من شما اصلا به کل این ماجرا رو از ذهنتون پاک کنید ....